دختران ایرانی نازترین عکسهای ایرانی

عکسهای خفن ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

نازترین عکسهای خارجی

عکس های خارجی

کلیپ عکسهای خفن ایرانی های ایرانی

کلیپهای ایرانی


karasevda82

benim adim ask

karasevda82

http://karasevda82.loxblog.com

عشق.داستان.حادثه.مرگ

کلام بی کلام

عشق.داستان.حادثه.مرگ

آنروز .. تازه فهميدم .. در چه بلندايي آشيانه داشتم... وقتي از چشمهايت افتادم هنوز دست و پاي دلم درد مي کند چقدر شکستن سخت است وقتي تو داري نگاه مي کني Kim ancak Tanrı bilir beni

عشق.داستان.حادثه.مرگ

کلام بی کلام

 
بهت نمي گم دوسِت دارم،ولي قسم مي خورم که دوسِت دارم بهت نمي گم هرچي که مي خواي
بهت مي دم،چون همه چيزم تويي نمي خوام خوابتو ببينم، چون توخوش ترازخوابي اگه يه
روزچشمات پرِاشک شد ودنبال يه شونه گشتي که گريه کني،صِدام کن بهت قول نمي دم که
ساکتت کنم ،اما منم پا به پات گريه مي کنم اگر دنبال مجسمه سکوت مي گشتي صِدام کن،
قول مي دم سکوت کنم اگه دنبال خرابه مي گشتي تا نفرتتو توش خالي کني ، صِدام کن چون
قلبم تنهاست اگه يه روزخواستي بري قول نميدم جلوتو بگيرم اما باهات ميدوم اگه بيه
روز خواستي بميري قول نمي دم جلوتو بگيرم اما اينو بدون من قبل از تو ميميرم
 

benim adim ask

+نوشته شده در جمعه 26 فروردين 1390برچسب:,;ساعت;توسط benim adim ask; | |

تنهایی مطلق

خدايا من گناه کارم ،مرا ببخش ،تو را مي خوانم ،تو را مي خواهم
                  ،تو را مي پرستم ولي هنوز از بت پرستي دست بر نداشته ام هنوز
                  نتوانسته ام خود را به تو قانع کنم .هنوز از مطلقيت تو مي ترسم و
                  مي گريزم .هنوز کودکم هنوز به دنبال شي مي گردم ،هر لحظه بتي مي
                  سازم و تصورات خويش را مي پرستم. خدايا به من ظرفيت بخشش عطا کن
                  به من ظرفيت ده که مطلقيت تو را بپرستم ،بت ها را با تو اشتباه
                  نکنم .
               

benim adim ask

+نوشته شده در جمعه 26 فروردين 1390برچسب:,;ساعت;توسط benim adim ask; | |

قاصدک


                  قـاصـــــدک ! گفته بودم که دگر نيست مرا انتظار خبري باز اما تو
                  چنين پر شتاب ؛ پر غرور ز چه روي از برم مي گذري؟ قـاصـــــدک !
                  گفته بودم که مرا نيست تمناي کسي در دلم نيست به جز ــ مهر ــ
                  نياز و هوسي گفته بودم که دگر من نروم سوي کسي گفته بودم که به
                  ماتم کده ام نيست حتي اميدي به حضور مگسي باز اما تو چرا بر سر
                  راه من در گذري؟ قـاصـــــدک ! خسته ؛ پريشان و دلم غمگين است .
                  رو به هر سوي نمودم؛ امّا هـــيــــچ جا نيست مرا هم نفسي نيست
                  فرياد رسي. قـاصـــــدک ! پرتو مرگ به روي دل من سنگين است .
                  سايه جانم بربود دل تنهاي من امّا از آن چه کسي خواهد بود؟
                  قـاصـــــدک ! حسّ تنهايي و بي ياوريَم بيش نمودي و رفتي . گفته
                  بودم که : نـَيـا گفته بودم :« برو آنجا که بود چشمي و گوشي با
                  کس برو آنجا که تورا منتظرند تو که خود فهميدي در دل من همه
                  کورند و کرند
                 

benim adim ask

+نوشته شده در جمعه 26 فروردين 1390برچسب:,;ساعت;توسط benim adim ask; | |

خداحافظ پرستوها

 


            هيچ کس تنهايي ام را حس نکرد
            لحظه ي ويرانيم را حس نکرد
            در تمام لحظه هايم هيچ کس وسعت صدايم را حس نکرد
            آن که سامان غزلهايم از اوست
            بي سرو سامانيم را حس نکرد
            هيچ کس حس نکرد درد دل من چيست
            عاشقانه زيستن,عاشقانه دل کندنم حس نکرد
            ما دوست داريم دوستان باوفا را
             هيچ کس معني حرفهايم را حس نکرد
            به جايي مي روم اما نمي دانم کجا، اين گونه آواره
            نمي دانم، ولي شايد براي من به اين زودي شقايق ها نمي خندند
            و هد هد بر نمي گردد
            پرستو ها! شما بيهوده مي خوانيد
            تلاش و جستجو تان را رواق خانه پاسخ نيست
            خدارا دست برداريد ازين ديوار و سقف و پشت و پهلو ها
            !خدا حافظ گل لاله – خدا حافظ پرستو ها        
            زمين سخت آسمان دور و هوا تا عرش باروتي
            نه زمزم بهر ما پاک است و نه گنگا به هندو ها
            !خدا حافظ گل لاله – خدا حافظ پرستو ها
            

 

benim adim ask

+نوشته شده در جمعه 26 فروردين 1390برچسب:,;ساعت;توسط benim adim ask; | |

من کی ام؟


            من آشنايي ام که غـريبه من را نميشناسد
            من غـريبه ام که آشنا من را نميشناسد
            من آنم که هرکس يادگاري از درد بر دلم گذارد و رفتـــ
            من آنم که هرچه زجـرم دادند کينه شان را به دل نگرفتم ؛
            من آنم که از دل مينويسم اما انگار کسي دل ندارد که حرفم را بدانـد
            مگر نگفتنـد: آنچه از دل بر آيــد لاجـرم بر دل نشيند؟
            من گمشده اي در غــربتـــ يادها هستم
            شاعــر نيستم اما شعــر ميگويم، خواننــده نيستم اما ميخوانم، مومــن
            نيستم اما خــدا را عبادت ميکنم، نويسنــده نيستم اما مينويسم
            من آنم که به هـر که محبتـــ کــردم از پشتـــ به من خنجــر زد!
            من آنم که سـينه اش غمها براي گفتن دارد
            من آنم که در اين دنيا بي ادعاستــــ
            من آنم که به سادگي فرامـــوش ميشوم زودتـر از يک پلک زدن، آنچنان که
            فراموشم کردند
            دنياي من با اين همه گفتار سپيـدتـر از بـرفــــ استـــ چون اگر کسي را
            نداشته باشم خدا را دارم و اوستــــ ياره واقعيه من
            من آنم که کسي حتي نزديکانم مرا با اين نام نميشناسنــد
            من آنم که ناشناس بودن را دوستــــ دارد!
            باز ميخواهي بداني کي هستم !؟
            به راسـتي من کي هستم !؟
             
            

benim adim ask

+نوشته شده در جمعه 26 فروردين 1390برچسب:,;ساعت;توسط benim adim ask; | |

به خاطر تو زنده ام


پرسيد بخاطر کي زنده هستي؟
با اينکه دلم مي خواست با تمام وجودم
داد بزنم : به خاطر تو
بهش گفتم: بخاطر هيچ کس
پرسيد: پس به خاطر چي زنده هستي؟
با اينکه دلم فرياد مي زد به خاطر تو
با يک بغض غمگين
گفتم : به خاطر هيچ چيز
ازش پرسيدم: تو به خاطر کي زنده هستي؟
در حاليکه اشک در چشمانش جمع شده بود 
گفت: بخاطر کسي که به خاطره هيچ زنده است
 

benim adim ask

+نوشته شده در جمعه 26 فروردين 1390برچسب:,;ساعت;توسط benim adim ask; | |

بیا


با مداد رنگي روزه آمدنت را نقاشي ميکنم و جاده هاي رفتنت را خط خطي! کسي براي من
نيست. بيا غلط هاي زندگيم را به من بگو و زير اشتباهاتم را خط بکش.بودنت مثله
دريايي مرا در بر ميگيرد آنجا که تو هستي،ماهيها هم نميتوانند بييند چه رسد به
من..............................!!! کدام صبح ميايي؟ کدام چمدان مال تست؟بيا که
درد دلم را فقط تو ميفهمي                                         
تو را هيچگاه نمي توانم از زندگي ام پاک کنم چون تو پاک هستي مي توانم تو را خط خطي
کنم که آن وقت در زندان خط هايم براي هميشه ماندگار ميشوي و وقتي که نيستي بي رنگي
روزهايم را با مداد رنگي هاي يادت رنگ مي زنم
 

benim adim ask

+نوشته شده در جمعه 26 فروردين 1390برچسب:,;ساعت;توسط benim adim ask; | |

امشب از ماه قول میگیرم...


مي خواهم امشب از ماه قول بگيرم که هر وقت دلم برايت تنگ شد
در دايره حضورش تو را به من نشان دهد
مي خواهم امشب با رازقي ها عهد ببندم
هر وقت دلم هواي تو را کرد
عطر حضور مهربان تو را با من هم قسمت کنند
مي خواهم امشب با درياي خاطره ها قرار بگذارم
که هروقت امواج پر تلاطم يادها خواستند قايق احساس مرا بشکنند
دست اميد و آرزوي تو مرا نجات دهد
مي خواهم امشب با تمام قلب هايي که احساس مرا مي فهمند و مي شنوند
پيمان ببندم که هر وقت صداي قلب بي قرار م را هم شنيدند
عشقم را سوار بر ضربانهاي بي تابي به تو برسانند
 
 

benim adim ask

+نوشته شده در جمعه 25 فروردين 1390برچسب:,;ساعت;توسط benim adim ask; | |

آدم دو قلب دارد


آدمي دو قلب دارد قلبي که از بودن آن با خبر است و قلبي که از حظورش بي خبر
قلبي که از آن با خبر است همان قلبي ست که در سينه مي تپد
همان که گاهي مي شکند
گاهي مي گيرد و گاهي مي سوزد
گاهي سنگ مي شود و سخت و سياه
و گاهي هم از دست مي رود
با اين دل است که عاشق مي شويم
با اين دل است که دعا مي کنيم
با همين دل است که نفرين مي کنيم
و گاهي وقت ها هم کينه مي ورزيم
اما قلب ديگري هم هست.قلبي که از بودنش بي خبريم.
اين قلب اما در سينه جا نمي شود
و به جاي اينکه بتپد.....مي وزد و مي بارد و مي گردد و مي تابد
اين قلب نه مي شکند نه ميسوزد و نه مي گيرد
سياه و سنگ هم نمي شود
از دست هم نمي رود
زلال است و جاري
مثل رود و نسيم
و آنقدر سبک است که هيچ وقت هيچ جا نمي ماند
بالا مي رود و بالا مي رود و بين زمين و ملکوت مي رقصد
اين همان قلب است که وقتي تو نفرين مي کني او دعا مي کند
وقتي تو بد مي گويي و بيزاري او عشق مي ورزد
وقتي تو مي رنجي او مي بخشد
اين قلب کار خودش را مي کند
نه به احساست کاري دارد نه به تعلقت
نه به آنچه مي گويي نه به آنچه مي خواهي
و آدمها به خاطر همين دوست داشتني اند
به خاطر قلب ديگرشان
به خاطر قلبي که از بودنش بي خبرند 
 
 

benim adim ask

+نوشته شده در پنج شنبه 25 فروردين 1390برچسب:,;ساعت;توسط benim adim ask; | |

به خاطر كي زنده هستي؟

 


مي خواهم امشب از ماه قول بگيرم که هر وقت دلم برايت تنگ شد
در دايره حضورش تو را به من نشان دهد
مي خواهم امشب با رازقي ها عهد ببندم
هر وقت دلم هواي تو را کرد
عطر حضور مهربان تو را با من هم قسمت کنند
مي خواهم امشب با درياي خاطره ها قرار بگذارم
که هروقت امواج پر تلاطم يادها خواستند قايق احساس مرا بشکنند
دست اميد و آرزوي تو مرا نجات دهد
مي خواهم امشب با تمام قلب هايي که احساس مرا مي فهمند و مي شنوند
پيمان ببندم که هر وقت صداي قلب بي قرار م را هم شنيدند
عشقم را سوار بر ضربانهاي بي تابي به تو برسانند
 
 
 
با مداد رنگي روزه آمدنت را نقاشي ميکنم و جاده هاي رفتنت را خط خطي! کسي براي من
نيست. بيا غلط هاي زندگيم را به من بگو و زير اشتباهاتم را خط بکش.بودنت مثله
دريايي مرا در بر ميگيرد آنجا که تو هستي،ماهيها هم نميتوانند بييند چه رسد به
من..............................!!! کدام صبح ميايي؟ کدام چمدان مال تست؟بيا که
درد دلم را فقط تو ميفهمي                                         
تو را هيچگاه نمي توانم از زندگي ام پاک کنم چون تو پاک هستي مي توانم تو را خط خطي
کنم که آن وقت در زندان خط هايم براي هميشه ماندگار ميشوي و وقتي که نيستي بي رنگي
روزهايم را با مداد رنگي هاي يادت رنگ مي زنم
 

 


پرسيد بخاطر کي زنده هستي؟
با اينکه دلم مي خواست با تمام وجودم
داد بزنم : به خاطر تو
بهش گفتم: بخاطر هيچ کس
پرسيد: پس به خاطر چي زنده هستي؟
با اينکه دلم فرياد مي زد به خاطر تو
با يک بغض غمگين
گفتم : به خاطر هيچ چيز
ازش پرسيدم: تو به خاطر کي زنده هستي؟
در حاليکه اشک در چشمانش جمع شده بود 
گفت: بخاطر کسي که به خاطره هيچ زنده است

 

آدمي دو قلب دارد قلبي که از بودن آن با خبر است و قلبي که از حظورش بي خبر
قلبي که از آن با خبر است همان قلبي ست که در سينه مي تپد
همان که گاهي مي شکند
گاهي مي گيرد و گاهي مي سوزد
گاهي سنگ مي شود و سخت و سياه
و گاهي هم از دست مي رود
با اين دل است که عاشق مي شويم
با اين دل است که دعا مي کنيم
با همين دل است که نفرين مي کنيم
و گاهي وقت ها هم کينه مي ورزيم
اما قلب ديگري هم هست.قلبي که از بودنش بي خبريم.
اين قلب اما در سينه جا نمي شود
و به جاي اينکه بتپد.....مي وزد و مي بارد و مي گردد و مي تابد
اين قلب نه مي شکند نه ميسوزد و نه مي گيرد
سياه و سنگ هم نمي شود
از دست هم نمي رود
زلال است و جاري
مثل رود و نسيم
و آنقدر سبک است که هيچ وقت هيچ جا نمي ماند
بالا مي رود و بالا مي رود و بين زمين و ملکوت مي رقصد
اين همان قلب است که وقتي تو نفرين مي کني او دعا مي کند
وقتي تو بد مي گويي و بيزاري او عشق مي ورزد
وقتي تو مي رنجي او مي بخشد
اين قلب کار خودش را مي کند
نه به احساست کاري دارد نه به تعلقت
نه به آنچه مي گويي نه به آنچه مي خواهي
و آدمها به خاطر همين دوست داشتني اند
به خاطر قلب ديگرشان
به خاطر قلبي که از بودنش بي خبرند
 
 

 

benim adim ask

+نوشته شده در چهار شنبه 24 فروردين 1390برچسب:,;ساعت;توسط benim adim ask; | |

ولنتاين از كجا آمده؟


ولنتاين کشيشي بود که در قرن سوم ميلادي در رم زندگي مي کرد. در آن زمان «کلاديوس
دوم» امپراتور رم ازدواج را قدغن کرد چرا که هنگامي که قصد تشکيل سپاهي عظيم را
داشت عده اي از سربازان کنار خانواده هايشان ماندند و به همين دليل او معتقد بود
سربازان متاهل جنگجويان خوبي نيستند
درباره روز ولن تاين و چگونگي به وجود آمدن اين روز افسانه هاي متفاوتي وجود دارد
عده اي اين روز را متعلق به يونان باستان و عده اي آن را حادثه اي مي دانند که در
قرن سوم ميلادي (همزمان با اوايل امپراتوري ساساني در ايران) رخ داد
 روايت اول
اين روز از دوره امپراتوري يونانيان به شهرت رسيد. در يونان باستان روز ?? فوريه به
روز جونز معروف بود. جونز پادشاه همه بت ها بود. او همچنين مشهور به خداي همه الهه
ها و زنان و ازدواج معروف بود. در روز ?? فوريه نيز جشن lupercalia برگزار مي شد
در اين روز دختران جوان نام خود را روي کاغذ نوشته در بطري هايي مي گذاشتند و به آب
مي انداختند، در طرف ديگر رودخانه پسران جوان در انتظار مي ايستادند و هر يک بطري
را از آب مي گرفتند و تا شب ?? فوريه را با دختري که اسم او را از آب گرفته بودند
در جشن شرکت مي کردند؛ گاهي هم اين آشنايي ها به ازدواج مي انجاميد
 روايت دوم
ولنتاين کشيشي بود که در قرن سوم ميلادي در رم زندگي مي کرد. در آن زمان «کلاديوس
دوم» امپراتور رم ازدواج را قدغن کرد چرا که هنگامي که قصد تشکيل سپاهي عظيم را
داشت عده اي از سربازان کنار خانواده هايشان ماندند و به همين دليل او معتقد بود
سربازان متاهل جنگجويان خوبي نيستند. ولنتاين که فکر مي کرد اين کار عادلانه نيست،
مراسم ازدواج زوج هاي جوان را در خفا انجام مي داد و به آنها گل هاي سرخي هديه مي
داد. اما کلاديوس از اين نافرماني مطلع شد و دستور دستگيري و اعدام ولنتاين را صادر
کرد
ولنتاين به زندان افتاد و در آنجا عاشق دختر نابيناي زندانبان شد. اين رابطه تا حدي
پيش رفت که عشق ولنتاين و اعتقاد او به پروردگار باعث بازگشت بينايي دختر زندان بان
شد. سرانجام ولن تاين در روز ?? فوريه اعدام شد. اما او قبل از اعدام نامه اي با
امضاي «ولنتاين تو» براي دختر زندانبان نوشت و از آن زمان داستان اين عشق نافرجام
در فرهنگ عامي رسوخ کرد. اما اين ها تنها افسانه هايي هستند که صحت و سقم آنها مشخص
نيست، افسانه هايي که هر سال در ?? فوريه دوباره زنده مي شود
? خرافه هاي روز ولنتاين
در روز ولنتاين و براي برگزاري اين مراسم در کشورهاي مختلف خرافه هايي نيز وجود
دارد که به طور مثال به برخي از آنها اشاره مي کنيم.
در اروپا ?? فوريه را روز جفت گيري پرندگان مي دانند. در انگلستان تعدادي از کودکان
با پوشيدن لباس بزرگ ترها از خانه اي به خانه مي روند و شعري در ستايش سنت ولنتاين
مي خواندند.در ولز، مرسوم ترين هديه روز ولنتاين، قاشق هايي با نقش قفل و کليد بود.
هديه اي با اين معني؛ «تو قلب مرا گشوده اي». در فرانسه، پسران اسم معشوقه خود را
روي بازوي لباسشان مي نوشتند تا به همه بگويند؛ از عشق من آگاه شويد
در بعضي ديگر از کشورهاي اروپايي، دختران جوان لباس هايي را که در روز ولنتاين از
پسران هديه گرفته بودند، نگاه مي داشتند که اين به معني پاسخ مثبت به درخواست
ازدواج بود.داستان هايي هم درباره اين روز وجود دارد. اينکه اگر پرنده سرخ از بالاي
سر دختري عبور کند او با يک ملوان ازدواج مي کند و اگر گنجشک عبور کند، همسرش مرد
فقيري مي شود و اگر آن پرنده سهره طلايي باشد، آن دختر با مردي پولدار ازدواج خواهد
کرد.
 

benim adim ask

+نوشته شده در چهار شنبه 24 فروردين 1390برچسب:,;ساعت;توسط benim adim ask; | |

مفهوم عشق چيست؟

 

                                                            
مفهوم عشق
از استاد ديني پرسيدند عشق چيست؟ گفت:حرام است

از استاد هندسه پرسيدند عشق چيست؟ گفت:نقطه اي که حول نقطه ي قلب جوان ميگردد

از استاد تاريخ پرسيدن عشق چيست؟ گفت:سقوط سلسله ي قلب جوان .
از استاد زبان پرسيدند عشق چيست؟ گفت:همپاي love است

از استاد ادبيات پرسيدند عشق چيست؟ گفت : محبت الهي است

از استاد علوم پرسيدند عشق چيست؟ گفت : عشق تنها عنصري هست که بدون اکسيژن مي سوزد


از استاد رياضي پرسيدند عشق چيست؟ گفت : عشق تنها عددي هست که هرگز تنها نيست

از استاد فيزيک پرسيدند عشق چيست؟ گفت :عشق تنها آدم ربائي هست که قلب را به سوي
خود مي کشد .

از استاد انشا پرسيدند عشق چيست؟ گفت :عشق تنها موضوعي است که مي توان توصيفش کرد

از استاد قرآن پرسيدند عشق چيست؟ گفت :عشق تنها آيه اي است که در هيچ سوره اي وجود
ندارد

از استاد ورزش پرسيدند عشق چيست؟ گفت :عشق تنها توپي هست که هرگز اوت نمي شود

از استاد زبان فارسي پرسيدند عشق چيست؟ گفت :عشق تنها کلمه اي هست که ماضي و مضارع
ندارد

از استاد زيست پرسيدند عشق چيست؟ گفت :عشق تنها ميکروبي هست که از راه چشم وارد مي
شود

از استاد شيمي پرسيدند عشق چيست؟ گفت :عشق تنها اسيدي هست که درون قلب اثر مي
گذارد


 

benim adim ask

+نوشته شده در چهار شنبه 24 فروردين 1390برچسب:,;ساعت;توسط benim adim ask; | |

من مي سوزم

 

 

 


        

 

            اولين كسي كه عاشقش ميشي دلتو ميشكونه و ميره . دومين كسي رو كه مياي
            دوست داشته باشي و از تجربه قبلي استفاده كني دلتو بدتر ميشكنه و
            ميزاره ميره . بعدش ديگه هيچ چيز واست مهم نيست و از اين به بعد ميشي
            اون آدمي كه هيچ وقت نبودي . ديگه دوست دارم واست رنگي نداره .. و اگه
            يه آدم خوب باهات دوست بشه تو دلشو ميشكوني كه انتقام خودتو ازش بگيري
            و اون ميره با يكي ديگه
            با تو چه زندگيهايي که تو روياهام نداشتم
            تک و تنها بودم اما تو رو تنها نميذاشتم
            چه سفرها با تو کردم چه سفرها تو رو بردم
            دم مرگ رسيدم اما به هواي تو نمردم
            دارم از تو مينويسم که نگي دوستت ندارم
            از تو که با يه نگاهت زير و رو شد روزگارم
            دارم از تو مينويسم دارم از تو مينويسم دارم از تو مينويسم
            موقع نوشتنا وقت اسم گذاشتنا
            کسي رو جز تو نداشتم اسمي جز تو نميذاشتم
            من تموم قصه هام قصه توست
            اگه غمگينه اون از غصه توست
            اون از غصه توست
            با تو چه زندگيهايي که تو روياهام نداشتم
            تک و تنها بودم اما تورو تنها نميذاشتم
            حتي من به آرزوهات تو رو آخر ميرسوندم
            ميرسيدي تو من اما آرزو به دل ميموندم
            هي ميخواستم که بگم که بدوني حالمو
            اما ترس و دلهره خط ميزد خيالمو
            توي گفتن و نگفتن از چه روزهايي گذشتم
            انقده رفتم و رفتم انقده رفتم و رفتم که هنوزم برنگشتم
            من تموم قصه هام قصه توست
            اگه غمگينه اون از غصه توست
            اون از غصه توست
            هر چي شعر عاشقونست من براي تو نوشتم
            تو جهنم سوختم اما مينوشتم تو بهشتم
            اگه عاشقونه گفتن عشق تو باعث شه
            اگه مردم تو بدون چه کسي وارثه شه
            اون که رفته ديگه هيچ وقت نمي ياد
            تا قيامت دل من گريه مي خواد
            چگونه فراموشت کنم تو را
            که از خرابه هاي هرزگي به قصر سپيد عشق هدايتم کردي
            و عاشقي بي قرار و ياري با وفا براي خويش ساختي
            آهو بره اي شدي که دوستي گرگ را پذيرفتي
            و براي اشکهاي او شانه هايت را ارزاني داشتي
            و با صداقت عاشه انه ات دلش را به درد آوردي
            چگونه فراموشت کنم تو را

 

 

            براستي من کيم

            

            من آشنايي ام که غـريبه من را نميشناسد
            من غـريبه ام که آشنا من را نميشناسد
            من آنم که هرکس يادگاري از درد بر دلم گذارد و رفتـــ
            من آنم که هرچه زجـرم دادند کينه شان را به دل نگرفتم ؛
            من آنم که از دل مينويسم اما انگار کسي دل ندارد که حرفم را بدانـد
            مگر نگفتنـد: آنچه از دل بر آيــد لاجـرم بر دل نشيند؟
            من گمشده اي در غــربتـــ يادها هستم
            شاعــر نيستم اما شعــر ميگويم، خواننــده نيستم اما ميخوانم، مومــن
            نيستم اما خــدا را عبادت ميکنم، نويسنــده نيستم اما مينويسم
            من آنم که به هـر که محبتـــ کــردم از پشتـــ به من خنجــر زد!
            من آنم که سـينه اش غمها براي گفتن دارد
            من آنم که در اين دنيا بي ادعاستــــ
            من آنم که به سادگي فرامـــوش ميشوم زودتـر از يک پلک زدن، آنچنان که
            فراموشم کردند
            دنياي من با اين همه گفتار سپيـدتـر از بـرفــــ استـــ چون اگر کسي را
            نداشته باشم خدا را دارم و اوستــــ ياره واقعيه من
            من آنم که کسي حتي نزديکانم مرا با اين نام نميشناسنــد
            من آنم که ناشناس بودن را دوستــــ دارد!
            باز ميخواهي بداني کي هستم !؟
            به راسـتي من کي هستم !؟
            
            

 

            
            اگه فکر ميکني که رفتنت باعث شکستنم ميشه ؛ اگه فکرميکني که بعد
            ازرفتنت اشک ميريزم ؛ اگه فکرميکني که بانبودنت لحظه هام خالي ميشن؛
            اگه فکرميکني که هرلحظه دلم برات تنگ ميشه؛ اگه فکرميگني که بي
            توميميرم؛ درست فکرميکني تو که ميدوني نبودنت رو تاب نميارم پس
            بــــــــــــــــــــــــــــــــــمــون

 


            مي بخشمت بخاطر تمام خنده هايي که از صورتم گرفتي...بخاطر تمام خنده
            هايي که به صورتم نشاندي نمي بخشمت به خاطر دلي که برايم شکستي...بخاطر
            احساسي که برايم پرپر کردي...نمي بخشمت بخاطر زخمي که بر وجودم
            نشاندي...بخاطر نمکي که بر زخمم گذاشتي...و مي بخشمت بخاطر عشقي که بر
            قلبم حک کردي

 


            عشق از دوستي پرسيد : تفاوت من وتو در چيه ؟ دوستي گفت : من ديگران را
            باسلامي آشنا مي کنم و تو با نگاهي . من آنها را با دروغ جدا مي کنم و
            تو با مرگ

 


            هيچ وقت دل به كسي نبند چون اين دنيا اونقدر كوچيكه كه توش دوتا دل
            كنار هم جا نميشه... ولي اگه دل بستيد هيچ وقت ازش جدا نشو چون اين
            دنيا اوقدر بزرگه كه پيداش نمي كني

 


            وقتي کوچيک بوديم دلمون بزرگ بود ولي حالا که بزرگ شديم بيشتر دلتنگيم
            ............کاش کوچيک مي مونديم تا حرفامون رو از نگاهمون بفهمن نه
            حالا که بزرگ شديم و فرياد هم که مي زنيم باز کسي حرفمون رو نميفهمه

 

 

            خداحافظي

            

            هيچ کس تنهايي ام را حس نکرد
            لحظه ي ويرانيم را حس نکرد
            در تمام لحظه هايم هيچ کس وسعت صدايم را حس نکرد
            آن که سامان غزلهايم از اوست
            بي سرو سامانيم را حس نکرد
            هيچ کس حس نکرد درد دل من چيست
            عاشقانه زيستن,عاشقانه دل کندنم حس نکرد
            ما دوست داريم دوستان باوفا را
             هيچ کس معني حرفهايم را حس نکرد
            به جايي مي روم اما نمي دانم کجا، اين گونه آواره
            نمي دانم، ولي شايد براي من به اين زودي شقايق ها نمي خندند
            و هد هد بر نمي گردد
            پرستو ها! شما بيهوده مي خوانيد
            تلاش و جستجو تان را رواق خانه پاسخ نيست
            خدارا دست برداريد ازين ديوار و سقف و پشت و پهلو ها
            !خدا حافظ گل لاله – خدا حافظ پرستو ها        
            زمين سخت آسمان دور و هوا تا عرش باروتي
            نه زمزم بهر ما پاک است و نه گنگا به هندو ها
            !خدا حافظ گل لاله – خدا حافظ پرستو ها
            

 

 

benim adim ask

+نوشته شده در چهار شنبه 24 فروردين 1390برچسب:,;ساعت;توسط benim adim ask; | |

زيباترين قلب

 


            زيباترين قلب

            روزي مرد جواني وسط شهري ايستاده بود و ادعا مي کرد که زيباترين قلب را
            در تمام آن منطقه دارد. جمعيت زيادي جمع شدند. قلب او کاملاً سالم بود
            و هيچ خدشه اي بر آن وارد نشده بود. پس همه تصديق کردند که قلب او به
            راستي زيباترين قلبي است که تاکنون ديده اند. مرد جوان، در کمال
            افتخار، با صدايي بلندتر به تعريف از قلب خود پرداخت. ناگهان پيرمردي
            جلو جمعيت آمد و گفت:اما قلب تو به زيبايي قلب من نيست؟ مرد جوان و
            بقيه جمعيت به قلب پيرمرد نگاه کردند. قلب او با قدرت تمام مي تپيد
            اما پر از زخم بود. قسمتهايي از قلب او برداشته شده و تکه هايي جايگزين
            آنها شده بود؛ اما آنها به درستي جاهاي خالي را پر نکرده بودند و گوشه
            هايي دندانه دندانه در قلب او ديده مي شد. در بعضي نقاط شيارهاي عميقي
            وجودداشت که هيچ تکه اي آنها را پر نکرده بود. مردم با نگاهي خيره به
            او مي نگريستند و با خود فکر مي کردند که اين پيرمرد چطور ادعا مي کند
            که قلب زيباتري دارد. مرد جوان به قلب پيرمرد اشاره کرد و خنديد و
            گفت:?تو حتماً شوخي مي کني....قلبت را با قلب من مقايسه کن. قلب تو
            تنها مشتي زخم و خراش و بريدگي است.؟ پيرمرد گفت:?درست است، قلب تو
            سالم به نظر مي رسد، اما من هرگز قلبم را با قلب تو عوض نمي کنم. مي
            داني، هر زخمي نشانگر انساني است که من عشقم را به او داده ام؛ من بخشي
            از قلبم را جدا کرده ام و به او بخشيده ام. گاهي او هم بخشي از قلب خود
            را به من داده است که به جاي آن تکه بخشيده شده قرار داده ام. اما چون
            اين دو عين هم نبوده اند، گوشه هايي دندانه دندانه در قلبم دارم که
            برايم عزيزند، چرا که يادآور عشق ميان دو انسان هستند. بعضي وقتها بخشي
            از قلبم را به کساني بخشيده ام. اما آنها چيزي از قلب خود به من نداده
            اند. اينها همين شيارهاي عميق هستند. گرچه دردآورند، اما يادآور عشقي
            هستند که داشته ام. اميدوارم که آنها هم روزي بازگردند و اين شيارها
            عميق را با قطعه اي که من در انتظارش بوده ام، پر کنند. پس حالا مي
            بيني که زيبايي واقعي چيست؟؟ مرد جوان بي هيچ سخني ايستاد. در حالي که
            اشک از گونه هايش سرازير مي شد به سمت پيرمرد رفت. از قلب جوان و سالم
            خود قطعه اي بيرون آورد و با دستهاي لرزان به پيرمرد تقديم کرد. پيرمرد
            آن را گرفت و در قلبش جاي داد و بخشي از قلب پير و زخمي خود را به جاي
            قلب مرد جوان گذاشت. مرد جوان به قلبش نگاه کرد؛ ديگر سالم نبود، اما
            از هميشه زيباتر بود. زيرا که عشق، از قلب پيرمرد به قلب او نفوذ کرده
            بود.

 

benim adim ask

+نوشته شده در چهار شنبه 24 فروردين 1390برچسب:,;ساعت;توسط benim adim ask; | |

جملات ناب عاشقي

 


                 


                 زنـــــــــــــــــدگي 
                 
                  زندگي، ارزش آنرا دارد که به آن فکـر کني زندگي، ارزش آنرا دارد
                  که ببويي اش چون گل، که بنوشي اش چون شهد زندگي، بغض فـروخورده
                  نيست زندگي، داغ جگــــر گـــوشه نيست زندگي، لحظه ديدار گلــي
                  خفته در گهــــواره است زندگي، شوق تبسم به لب خشکيده است زندگي،
                  جـــرعه آبي است به هنگامه ظهـــر در بياباني داغ زندگي، دست
                  نوازش به ســر نوزادي است
                 

                تنهايي مطلق

                  خدايا من گناه کارم ،مرا ببخش ،تو را مي خوانم ،تو را مي خواهم
                  ،تو را مي پرستم ولي هنوز از بت پرستي دست بر نداشته ام هنوز
                  نتوانسته ام خود را به تو قانع کنم .هنوز از مطلقيت تو مي ترسم و
                  مي گريزم .هنوز کودکم هنوز به دنبال شي مي گردم ،هر لحظه بتي مي
                  سازم و تصورات خويش را مي پرستم. خدايا به من ظرفيت بخشش عطا کن
                  به من ظرفيت ده که مطلقيت تو را بپرستم ،بت ها را با تو اشتباه
                  نکنم .
               

                   الــــــــــــــــو
                 
                  الو؟ منزل خداست؟ اين منم مزاحمي که آشناست هزار دفعه اين شماره
                  را دلم گرفته است ولي هنوز پشت خط در انتظار يک صداست شما که
                  گفته ايد پاسخ سلام واجب است به ما که مي رسد ، حساب بنده هايتان
                  جداست؟ الو .... دوباره قطع و وصل تلفنم شروع شد خرابي از دل من
                  است يا که عيب سيم هاست؟ چرا صدايتان نمي رسد کمي بلند تر صداي
                  من چطور؟ خوب و صاف و واضح و رساست؟ اگر اجازه مي دهي برايت درد
                  دل کنم شنيده ام که گريه بر تمام دردها شفاست دل مرا بخوان به
                  سوي خود تا که سبک شوم پناهگاه اين دل شکسته خانه ي شماست الو ،
                  مرا ببخش ، باز هم مزاحمت شدم دوباره زنگ مي زنم ، دوباره ، تا
                  خدا خداست
                

 


             مي نويسم امشب از صفاي دل
                 
                  اي که دور از تو چون مرغ پرشکسته‌ام               
                  بي تو در باغ غم، منتظر نشسته‌ام
                  مي‌نويسم امشب از صفاي دل، نامه‌اي پر آرزو براي تو
                  که به ديدنم بيا، دور از اين بهانه‌ها
                  تو طنين شعر عاشقانه‌اي
                  همچو روح شادي زمانه‌اي
                  تو بيا که بشکفد به لبم ترانه‌اي
                  چه شود گر بدهي جواب نامه‌ي مرا
                  بنويسي دو سه جمله با کلام بي‌ريا
                  که در آن‌جا ز خيال من نمي‌شوي رها
                  پس از اين هم نبري به عشق ديگري تو راه
                  مي‌نويسم امشب از صفاي دل
                  نامه‌اي پر آرزو براي تو
                  که به ديدنم بيا
                  دور از اين بهانه‌ها
                  
                  
           

                  خواستم که شيدايت کنم
                 
                  خواستم كه شيدايت كنم مفتون چشمانت شدم
                  در عشق رسوايت كنم پاي بند پيمانت شدم
                  خواستم سخن از دل بگم
                  ديدم دل ميبري ، دين ميبري ، مومن به ايمانت شدم
                  گفتم مرحم نهم بر زخم خويش سازش كنم با اخم خويش
                  بيهوده بود تجويز من محتاج به درمانت شدم
                  خواستم پنهان كنم اين راز را اين سوز و اين گداز را
                 


                  قــــــــــــاصدک
                 
                  قـاصـــــدک ! گفته بودم که دگر نيست مرا انتظار خبري باز اما تو
                  چنين پر شتاب ؛ پر غرور ز چه روي از برم مي گذري؟ قـاصـــــدک !
                  گفته بودم که مرا نيست تمناي کسي در دلم نيست به جز ــ مهر ــ
                  نياز و هوسي گفته بودم که دگر من نروم سوي کسي گفته بودم که به
                  ماتم کده ام نيست حتي اميدي به حضور مگسي باز اما تو چرا بر سر
                  راه من در گذري؟ قـاصـــــدک ! خسته ؛ پريشان و دلم غمگين است .
                  رو به هر سوي نمودم؛ امّا هـــيــــچ جا نيست مرا هم نفسي نيست
                  فرياد رسي. قـاصـــــدک ! پرتو مرگ به روي دل من سنگين است .
                  سايه جانم بربود دل تنهاي من امّا از آن چه کسي خواهد بود؟
                  قـاصـــــدک ! حسّ تنهايي و بي ياوريَم بيش نمودي و رفتي . گفته
                  بودم که : نـَيـا گفته بودم :« برو آنجا که بود چشمي و گوشي با
                  کس برو آنجا که تورا منتظرند تو که خود فهميدي در دل من همه
                  کورند و کرند
                 

 

 


                  عجب صبري خدا دارد
                 
                  عجب صبري خدا دارد ! اگر من جاي او بودم . همان يک لحظه اول ، که
                  اول ظلم را مي ديدم از مخلوق بي وجدان ، جهان را با همه زيبايي و
                  زشتي ، برروي يک گرد ويرانه ميکردم . عجب صبري خدا دارد ! اگر من
                  جاي او بودم . که در همسايگي صدها گرسنه ، چند بزمي گرم عيش و
                  نوش مي ديدم ، نخستين نعره مستانه را خاموش آن دم ،بر لب پيمانه
                  ميکردم . عجب صبري خدا دارد ! اگر من جاي او بودم . که ميديدم
                  يکي عريان و لرزان و ديگري پوشيده از صد جامه رنگين زمين و آسمان
                  را واژگون مستانه ميکردم عجب صبري خدا دارد
                

 

 

 


                 ازم گرفت
                 
                  سرنوشت بديه اول جاتو ازم گرفت
                  صبح فردا شد ديدم رد پاتو ازم گرفت
                  تا مي خواستم به چشماي روشنت نگا كنم
                  مال ديگري شدي و چشاتو ازم گرفت
                  تو رو جادو كرد يكي با يه چيزي مثل طلسم
                  اثرش زياد بود و خنده هاتو ازم گرفت
                  تو با من حرف مي زدي نگات يه جاي ديگه بود
                
 

benim adim ask

+نوشته شده در چهار شنبه 24 فروردين 1390برچسب:,;ساعت;توسط benim adim ask; | |

كسي كه برايت بيدار مي ماند

 


     
      کسي که بيدار خواهد ماند تا سيماي تو را در هنگام خواب نظاره کند
      در انتظار کسي باش که مايل باشد پيشاني تو را ببوسد حمايتگر تو باشد

       
      کسي که مايل باشد  حتي  در زماني که درساده ترين لباس  هستي تورا به دنيا
      نشان دهد   
      کسي که دست تو را در مقابل دوستانش در دست بگيرد
      در انتظار کسي باش که بي وقفه به ياد توبياورد که تا چه اندازه برايش مهم
      هستي و نگران توست و
      چه قدر خوشبخت است که تو را در کنارش دارد       
      در انتظار کسي باش که زماني که تو را مي بيند به دوستانش  بگويد اون
      خودشه همان کسي  که مي خواستم

     

 

 

      به پشت سرت نگاه کن
      تا کجا ميخواهي بروي؟
      اينهمه رفتنت چه فايده اي دارد اصلا؟
      به پشت سرت نگاه کن
      اين سايه ي تو نيست
      منم که به دنبال تو راه افتاده ام
      مثل بادکنکي به دست کودکي!
      هرجا ميروي با يک نخ به تو وصلم
      نخ را که قطع کني ميروم پيش خدا
      

 

benim adim ask

+نوشته شده در چهار شنبه 24 فروردين 1390برچسب:,;ساعت;توسط benim adim ask; | |

عشقولانه

 


ميروم
ميروم
از من آزرده مشو

ميروم از خانه ي تو
قبل رفتن تو بدان عاشق و بي تقصيرم
تو اگر خسته اي از دست دلم حرفي نيست
امر كن تا كه بميرم به خدا مي ميرم

 

 

 

اگه مي خواي فراموشم کني تو بذار دوباره من ببينمت
واسه ي آخرين بار توي آغوش بذار بگيرمت
اگه هنوزم مي شنوي تو اين صدا رو
بيا بر گرد و ببين اين قلب ما رو
که ديگه غبار غم رو دل نشسته
بيا پاک کن اين همه گرد و غبارو
کوچه بي تو بي عبوره کوچه چه سوتو کوره
کوچه بي تو بي عبوره اين کوچه چه سوتو کوره
يادته گفتي چقدر غمگين مي خوني تو بزن شاد بزن تو هم ميتوني
حالا اين جا غمو با شادي ميخونم تا بگم بي تو من نه شاد نميمونم
کوچه بي تو بي عبوره کوچه چه سوتو کوره
کوچه بي تو بي عبوره اين کوچه چه سوتو کوره

 

 
عزيزام
جنگل سرخ خزان
در پي مرگ جهان
بادها در پيشند
لبها به صدا در آمد
مرگ من نزديک است
خوشحال دمي نيست شوم
نه با زمين اسير و
خنداش مهو شودو
لرزشي بر خاکش
دير زمانيست در خاکم
آتشي هست از آن در باکم
چگونه اينچنين تاب آرم
عمريست داز
ريشه هايم قطور در جنگ با ستم کارانم
خسته از ظلم خسته از باد
کي زمانيست که من طوفانم
ويران کنم هر چه درد آرانم
گاهيست به خوابي ژرف مي آرامم
در سکوتي دل انگيز من بيدام
خوشحال از آن همه رويا
به شادي بسوي هم قطارانم
نگاهم به تن سرد و زشت و زمخت
اندوهي بر دل
سنگين شود اين دستانم
به زمين مي کوبم
چي کردي با عزيزانم

 

                 
 
غرور
 
آنگاه كه غرور كسي را له مي كني، آنگاه كه كاخ آرزوهاي كسي را ويران مي كني، آنگاه
كه شمع اميد كسي را خاموش مي كني، آنگاه كه بنده اي را ناديده مي انگاري ، آنگاه كه
حتي گوشت را مي بندي تا صداي خرد شدن غرورش را نشنوي، آنگاه كه خدا را مي بيني و
بنده خدا را ناديده مي گيري ، مي خواهم بدانم،دستانت را بسوي كدام آسمان دراز مي
كني تا براي خوشبختي خودت دعا كني؟

 

 

کلام بي کلام
 
بهت نمي گم دوسِت دارم،ولي قسم مي خورم که دوسِت دارم بهت نمي گم هرچي که مي خواي
بهت مي دم،چون همه چيزم تويي نمي خوام خوابتو ببينم، چون توخوش ترازخوابي اگه يه
روزچشمات پرِاشک شد ودنبال يه شونه گشتي که گريه کني،صِدام کن بهت قول نمي دم که
ساکتت کنم ،اما منم پا به پات گريه مي کنم اگر دنبال مجسمه سکوت مي گشتي صِدام کن،
قول مي دم سکوت کنم اگه دنبال خرابه مي گشتي تا نفرتتو توش خالي کني ، صِدام کن چون
قلبم تنهاست اگه يه روزخواستي بري قول نميدم جلوتو بگيرم اما باهات ميدوم اگه بيه
روز خواستي بميري قول نمي دم جلوتو بگيرم اما اينو بدون من قبل از تو ميميرم
 

 

 

چقدرعجيبه که تا مريض نشي کسي برات گل نمي ياره تا گريه نکني کسي نوازشت نمي کنه تا
فرياد نکشي کسي به طرفت برنمي گرده تا قصد رفتن نکني کسي به ديدنت نمي ياد و تا
وقتي نميري کسي تورو نمي بخشه
 

 


 

benim adim ask

+نوشته شده در چهار شنبه 24 فروردين 1390برچسب:,;ساعت;توسط benim adim ask; | |

اشعار عاشقانه

 


                                      هرگز  ره  عقل  و  زهد   را  طي نكنم
            
                                      نالم  چو  ني   و گوش  به  هر ني  نكنم
            
                                      يك جرعه اي  از شهد لبت  مي خواهم
            
                                     خواهم  مي  و از خلق  طلب  مي   نكنم
                                                                       


                 عمري است كه با باده و مي واله و مستيم

                 ما   مي زدگان  با  سر زلف    عهد ببستيم

                 هرگز   نرود    از    سر   ما    خاطر   دلدار

                 زيرا   كه   فقط   آن   بت   عيار     پرستيم.     
            

 


                                    عشق آمد وازعشق تو مستيم
            
                                   عشق آمد وما  عشق  پرستيم
            
                                   عشق آمد و از   قيد   برستيم
            
                                   عشق آمد وما دل به تو بستيم
                                                 
             
            
                           جان من  اي مهربان  در دست توست
            
                           اين دل عاشق كه دادي مست توست
            
                           عاشقان  را  يار و  دلبر  جز  تو  نيست
            
                           گردش  انگشتشان بر شست  توست
            

 

                        آن كس كه ز هجر من  به سر مي كوبد

                        گوييد  مزن به  سر   دمي  چشم گشا

                        من   پيش   توام   كجا  روي   در كوبي
            
                        اين من من و صد  آرزو ي  خويش گشا
      


             
                        مرا   ستاره اي  بخوان  در   دور دست

                        مرا عشقي بدان در سايه هاي مست
            
                        مرا بگو كه عشق مستي هست وبس

                        مرا  عشق  ببين  هر جا   كه   هست

             
            
            گردش   ليل و النهاران  دست  توست
            
            جوشش اين چشمه ساران دست توست
            
            شور " تنها "  را  به عشقت  بيش كن
            
            وسعت اين  غنچه باران  دست تو
       

            
                      بر مدرسه ي عشق  يكي در مي زد
            
                    ازهجر رخت  به سينه و سر مي زد
            
                   " تنها " بد و مستانه  به  در مي كوبيد
            
                    درسينه ي او عشق  تو  پرپر مي زد
          

                            

                         تو را   چه  بدانم  :  پرچم  گل ها؟
            
                         تو  را  چه   ببينم  : همره  دل ها؟
            
                         تو را   چه بخوانم  :   آبي    دريا؟
            
                         تو را   چه بگويم : مونس " تنها"؟
          


             
            تورا چه  بخوانم : ستاره يا خورشيد ؟
            
            تورا جه    بدانم  :  ماه   يا     ناهيد ؟
            
            تورا چه  بگويم  :  مستي   " تنها " ؟
            
            تورا چه   ببينم   :  شعله اي  جاويد ؟   
                                      


            ساقي  بده  آن باده  كه  تا   مست شوم
            
            چون مست شوم  به كلي از دست شوم
            
            بگذار  كه  تا  مست شوم - مست شوم
            
            در سايه ي  نور  رخ تو    هست شوم
                                         
            
            در اين دنيا كه حتي ابرها نمي گريند به حال ما
            
                                      همه از ما گريزانند تو هم بگذراز اين تنها
           


             عاشقت گشتم گفتي علشقان ديوانه اند.عاقبت عاشق شدي ديدي تو هم ديوانه اي

            
 

benim adim ask

+نوشته شده در چهار شنبه 24 فروردين 1390برچسب:,;ساعت;توسط benim adim ask; | |

مركز خريد شوهر

 


   


       مركز خريد شوهر
يك مركز خريد وجود داشت كه زنان ميتوانستند به آنجا بروند و مردي را انتخاب كنند كه
شوهر آنان باشد. اين مركز پنج طبقه داشت و هرچه به طبقات بالاتر ميرفتند خصوصيات
مثبت مردان بيشتر ميشد. اما اگر در طبقه اي دري را باز كنند بايد از همان طبقه مردي
را انتخاب كنند و اگر به طبقه بالاتر رفتند ديگر اجازه برگشت ندارند و هر شخص فقط
يكبار ميتواند از اين مركز استفاده نمايد.
روزي دو دختر كه با هم دوست بودند به اين مركز رفتند تا شوهر مورد نظر خود را
انتخاب كنند.
بر روي درب طبقه اول نوشته بود اين مردان شغل و بچه هاي دوست داشتني دارند. دختري
كه اين تابلو را خوانده بود گفت خب بهتر از بيكاري يا بچه نداشتن است!! ولي دوست
دارم ببينم در طبقات بالا چه مواردي هست
در طبقه دوم نوشته بود اين مردان شغلي با حقوق زيادو بچه هاي دوست داشتني و چهره
زيبا دارند. دختر گفت: هوووممم طبقه بالا چه جوريه؟؟؟
طبقه سوم نوشته بود اين مردان شغلي با حقوق زياد و بچه هاي دوست داشتني و چهره هاي
زيبا و در كار خانه نيز كمك مي كنند.دختر گفت چقدر وسوسه انگيز برويم و طبقه بعدي
را ببينيم.
در طبقه چهارم نوشته بود:اين مردان شغلي با حقوق زياد و بچه هاي دوست داشتني و چهره
هاي زيبا و در كار خانه كمك ميكنند و در زندگي هدفهاي عالي دارند.
آندو واقعا به وجد آمده بودند و دختر گفت: واي چقدر خوب چه چيز ممكن است در طبقه
آخر باشد آندو از شوق زيادشروع به گريه كردند.
آنها به طبقه پنجم رفتند آنجا نوشته شده بود : اين طبقه فقط براي اين است كه ثابت
كند زنان هيچوقت راضي شدني نيستند. 
 
 

benim adim ask

+نوشته شده در چهار شنبه 24 فروردين 1390برچسب:,;ساعت;توسط benim adim ask; | |

قطار


                  قطار مي رود .... تو مي روي ..... تمام ايستگاه مي رود
                  و من چقدر ساده ام که سالهاي سال ، در انتظار تو
                  کنار اين قطار رفته ايستاده ام
                  و همچنان به نرده هاي ايستگاه رفته تکيه داده ام
                

benim adim ask

+نوشته شده در چهار شنبه 24 فروردين 1390برچسب:,;ساعت;توسط benim adim ask; | |

تو زنده بمان من مي ميرم

 

                                          
مرد و زن جواني سوار بر موتور در دل شب مي راندند.آنها عاشقانه يکديگر را دوست
داشتند
زن جوان: يواش تر برو، من مي ترسم
مرد جوان: نه، اينجوري خيلي بهتره
زن جوان: خواهش ميکنم ، من خيلي مي ترسم
مرد جوان: خوب، اما اول بايد بگي که دوستم داري
زن جوان: دوستت دارم، حالا ميشه يواش تر بروني
مرد جوان: منو محکم بگير
زن جوان: خوب حالا ميشه يواش تر بري
مرد جوان: باشه به شرط اينکه کلاه کاسکت منو برداري و روي سر خودت بذاري، آخه
نميتونم راحت برونم، اذيتم ميکنه
روز بعد واقعه اي در روزنامه ثبت شده بود. برخورد موتور سيکلت با ساختمان حادثه
آفريد. در اين سانحه که به دليل بريدن ترمز موتورسيکلت رخ داد، يکي از دو سرنشين
زنده ماند و ديگري درگذشت. مرد جوان از خالي شدن ترمز آگاهي يافته بود. پس بدون
اينکه زن جوان را مطلع کند با ترفندي کلاه کاسکت را بر سر او گذاشت و خواست تا براي
آخرين بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند. دمي مي آيد
و بازدمي ميرود. اما زندگي غير از اين است و ارزش آن در لحظاتي تجلي مي يابد که نفس
آدمي را مي برد.
 

 

benim adim ask

+نوشته شده در چهار شنبه 24 فروردين 1390برچسب:,;ساعت;توسط benim adim ask; | |

دو بيمار


در بيمارستاني دو مرد بيمار در يک اتاق بستري بودند. يکي از بيماران اجازه داشت که
هر روز بعد از ظهر يک ساعت روي تختش بنشيند. تخت او در کنار تنها پنجره ي اتاق بود
اما بيمار ديگر مجبور بود هيچ تکاني نخورد. و هميشه پشت به هم اتاقيش روي تخت
بخوابد. آنها ساعت ها با يکديگر صحبت مي کردند. از همسر ... خانواده و
هر روز بعد از ظهر بيماري که تختش کنار پنجره بود مي نشست و تمام چيزهايي که بيرون
پنجره مي ديد براي هم اتاقيش توصيف مي کرد. بيمار ديگر در مدت اين يک ساعت با شنيدن
حال و هواي دنياي بيرون جاني تازه مي گرفت
اين پنجره رو به يک پارک بود که درياچه ي زيبايي داشت. مرغابيها و قوها در درياچه
شنا مي کردند و کودکان با قايق هاي تفريحي شان در آب سرگرم بودند. درختان کهن به
منظره ي بيرون زيبايي خاصي بخشيده بود و تصويري زيبا از شهر در افق دوردست ديده مي
شد. همان طور که مرد در کنار پنجره اين جزييات را توصيف مي کرد هم اتاقيش چشمانش را
مي بست و اين مناظر را در ذهن خود مجسم مي کرد
روزها و هفته ها سپري شد
يک روز صبح ... پرستاري که براي شستشوي آنها آب مي آورد جسم بي جان مرد را کنار
پنجره ديد که در خواب و با آرامش از دنيا رفته بود. پرستار بسيار ناراحت شد و از
مستخدمان بيمارستان خواست که آن مرد را از اتاق خارج کنند. مرد ديگر خواهش کرد که
تختش را به کنار پنجره منتقل کنند. پرستار اين کار را با رضايت انجام داد و پس از
اطمينان از راحتي مرد اتاق را ترک کرد
آن مرد به آرامي و با درد بسيار ... خود را به سمت پنجره کشاند تا اولين نگاهش را
به دنياي بيرون از پنجره بيندازد. بالاخره او مي توانست اين دنيا را با چشمان خودش
ببيند.
در عين ناباوري او با يک ديوار مواجه شد. مرد پرستار را صدا زد و با حيرت پرسيد که
چه چيزي هم اتاقيش را وادار مي کرده چنين مناظر دل انگيزي براي او توصيف کند؟
پرستار پاسخ داد: "شايد او مي خواسته به تو قوت قلب بدهد. آن مرد اصلا نابينا بود و
حتي نمي توانست ديوار را ببيند 
 
 

benim adim ask

+نوشته شده در چهار شنبه 24 فروردين 1390برچسب:,;ساعت;توسط benim adim ask; | |

بايد زندگي كنم


در کوچه هاي سرد و نمناک شهر
گام هايم را مغرورانه بر پوسته ي تاريک شب مي نهادم
صداي جغد هاي شوم و ناله هاي بي کسي گوش هايم را مي خراشيد
 حضور اشباهي را در لابه لاي سنگ فرش ها و
 انتهاي تاريک و غمبار هر کوچه مرا سخت آزرده مي ساخت
 نفس هايم سخت شده بود .
 قلبم به آراميِ قدم هايم ناقوسش را به صدا وا مي داشت .
 نمي دانستم در اين نا کجا آباد تنهايي به کدامين اميد چنگ زنم
 به عقل و منطق و فلسفه؟
 در زمانه اي که شيري خردمند اسير هوس هاي خرگوشِ بازيگوشي خواهد شد و
 منطق سلطانيِ خود را در بازيهاي کودکانه ي ايام به حراج مي گزارد
 يا به عشق و عاشقي؟
 لفظي که در کوچه هاي چشمک و عشوه و ناز به قراني بيش نمي ارزد
 و خروار خروارش را فريب بر دوش مي کشد.
 نمي دانم
 نمي دانم
 اما به اميد شکوفه ي کوچک لب قرمزي که فردا صبح به خورشيد سلام مي کند
 دستور تپيدن را براي قلبم صادر خواهم کرد
 

benim adim ask

+نوشته شده در چهار شنبه 24 فروردين 1390برچسب:,;ساعت;توسط benim adim ask; | |

انتظار

 

انتظار

            
            پرسيد که چرا دير کرده است ؟   نکند دل ديگري اورا اسير کرده است ؟  
            خنديدم و گفتم او فقط اسير من است تنها دقايقي چند تاخير کرده است گفتم
            امروز هوا سرد بوده است شايد موعد قرار تغيير کرده است
            خنديد به سادگيم آينه و گفت احساس پاک تورا زنجير کرده است!  گفتم ار
            عشق من چنين سخن مگوي گفت : خوابي سالها دير کرده است
            در ايينه به خود نگاه ميکنم آه عشق او عجيب مرا پير کرده است راست گفت
            آيينه که منتظر نباش او براي هميشه دير کرده است
            مي خواستم زندگي كنم در را بستند،مي خواستم ستايش كنم گفتند خطر ناك
            است،مي خواستم عاشق شوم گفتند گناه است،مي خواستم گريه كنم ،گفتند
            بهانه است،مي خواستم بخندم گفتند ديوانه است،به راستي سخن گفتم گفتند
            بيهوده است پس فرياد كشيدم..........زندگي را نگه داريد مي خواهم پياده
            شوم .

benim adim ask

+نوشته شده در چهار شنبه 24 فروردين 1390برچسب:,;ساعت;توسط benim adim ask; | |

من ميرم

خدايا تو را به عظمتت قسم دستهايمان را خالي به سينه هايمان واگذار مكن

دوستان گلم برايمان دعا كنيد

benim adim ask

+نوشته شده در یک شنبه 14 فروردين 1390برچسب:,;ساعت;توسط benim adim ask; | |